شاید «جزیره» اشارهایست به تنهایی هر انسان در تلاشش برای فهمیدن رازهای اصلی زندگی: عشق، آرمان، مرگ. در تلاش فکری و عاطفیِ هر انسانی، حسی از جزیره بودن بر او غالب خواهد بود؛ حسی که نتیجهی تقابل حقیقیاش با مسالهی «زمان» است: آنچه «زمان» از وجودِ ما میسازد و آنچه ما از «زمان». درونمایههایی اینچنین بیشتر درخورِ قالبی مثل رمان یا نمایشنامهی بلند است، اما غزاله علیزاده به خوبی مزهای از آن را با داستانِ کوتاه «جزیره» به ما چشانده است.
Show Notes
همان طور که گفتیم داستانِ جزیره، شرح گشت و گذار و بازدید است، اما این گشت و گذارِ ظاهری برای هر یک از شخصیتهای داستان فرصتی است برای نقب زدن به درون، برای رویارویی با خود در آینهی زمان، فرصتی برای سیاحت در گذشته و جهانبینی شخصی.
در یک نوشتهی غیرداستانی برای ارائهی شرح حالِ فردی مثل بهزاد، نسترن یا آقایِحیدری، میشود مستقیم سرِ اصلِ مطلب رفت و بیواسطه، گذشتهی شخص، حالِ او، و انگیزه و آیندهی او را به رشتهی تحریر درآورد. در قالب داستان اما برای افشایِ آنچه در صندوقچهی سینهی افراد است و درون کاسهی سرِشان، به تمهیدی باورپذیر احتیاج داریم. تمهیدی که غزاله علیزاده به کار میبرد بسیار ساده است: دیدارِ افراد غریبه از محلی جدید و ملاقاتِشان با فردی در محل. با قرار دادن این شخص به عنوان راهنما، پرگویی او توجیه میشود، و با دادن انگیزه به او، انگیزهی شناساندن خودش به کسی که او را درک میکند، یعنی نسترن، این تمهید به کاملترین شکل به کار گرفته میشود. اما در مورد بهزاد، این سکوتِ اوست که گویاتر از حرف زدن است. تصویر بهزاد به شکل تکههایی، گاه در آینهی قیاس کردن خودش با آقای حیدری، گاه در مکالمه و دردِ دل کردن نسترن با زنان میزبان، شکل می گیرد.
اما چرا میوهی این جزئینگری و فهرستنگاری در آثار علیزاده داستانی میشود؟ اگر پیشتر گفتهایم که نویسندهی داستان کوتاه از حذف و کوتاه کردن بیشتر بهره میبرد تا از تشریح و اضافه کردن، چطور است که در داستانِ جزیره مخالف این ادعا کاربرد پیدا میکند؟ چیزی را که باید اینجا در مورد هر هنری یادآوری کنیم این است که قوانین تنها تا جایی رعایت میشوند که کاربرد و تأثیرشان دیده شود. در داستان «جزیره» استفاده از جزئیات در پرداخت صحنهها و مکانهای جدید، پسزمینهی مناسبی فراهم میکند برای برخورد ساحتها. و همین برخورد ساحتهاست که نیروی محرکهی روایت است، وگرنه داستان در ظاهر درامایی خفیف دارد. درگیریها درگیریهای درونی افراد است با خودشان، و کشمکشها و شیفتگیهای هر شخصیت داستان بیشتر با خودِ شخص است تا با اطرافیانش. بهزاد ده سال پیش از این جزیره دیدن کرده، زمانی که هنوز آرمانهای عدالت اجتماعی و سیاسیاش را به عنوان یک جوان با خود داشته. از قضا آقای حیدری هم حدود ده سال است که معلم این مکان دور افتاده است و خود را وقف تربیت کودکان کرده. پس این دیدارِ بهزاد از جزیره، گویی دیدار از شخص خودش است در یک زندگیِ موازی. بهزاد میتوانست حیدری باشد، اما نیست. همین مسئله ممکن است در مورد آقای حیدری صادق باشد، که اگر در این جزیره معلم نمیماند، شاید حالا در جایی مثل بهزاد میبود. از طرفِ دیگر، در زندگیِ عشقیِ بهزاد، نسترن میتوانست آسیه باشد، زنی که مانند زنِ اثیری داستانهای هدایت دور از واقعیت توصیف میشود و هر بار با دیدن کشتی تزاریِ مغروق، تصویر و روح او برای بهزاد احضار میشود، اما نقش او هم کم و بیش دارد از زندگیِ بهزاد و نسترن رنگ میبازد. تلاقیِ ساحتِ زندگیِ موازیِ بهزاد با ساحتِ زندگیِ واقعی او در بستر جزئیپردازی نویسنده است که معنایی جدید پیدا میکند: اینکه سوای آنچه در درون شخصیتهای داستان میگذرد، زندگی در جزیره با همه زیباییهاش و کاستیهایش ادامه دارد. در حقیقت داستان، زندگیِ شهری یا شهریزدهی بهزاد-نسترن-حیدری را در مقابل زندگیِ سادهی مردمان جزیره نگاه میدارد. گویی نه خودِ جزیره، که زندگیِ سادهی درونِ آن است که مانند جزیرهای دورافتاده در میان شیوههای مدرن زندگی باید قدر دانسته شود. با این همه و با همهی تفسیرهای ممکن و درونمایههایِ بالقوهای که داستان به خواننده پیشنهاد میکند، در پایان تأکید مشخصی بر یکی از این استعارهها با ما باقی میماند.
What is Peyrang | پیرنگ?
در برنامهی پیرنگ نگاهی میاندازیم به نمونههایِ برجستهی داستان کوتاه ایرانی. در خواندن یا بازخوانیِ هر اثر نقش عنصرِ داستانیِ عمدهای را که به اثر تمایز بخشیده، اجمالاً بررسی میکنیم و امیدواریم که در ضمنِ معرفیِ هر داستان، برای شنوندگان نوعی تمرینِ فکری فراهم کنیم که در نتیجهی آن هم درک بهتری از معنای داستان ممکن بشود و هم لذت عمیقتری از فرمِ ادبی آن.