Subscribe
Share
Share
Embed
اما بحران دیگری در پیش بود. این بار نیلی گردن بند گرانقیمت مادرش را به مدرسه آورده و به بچهها نشان داده بود. بعد هم مدعی شده بود که شانیا با همدستی سارا آن را برداشته است. خدا میداند که این تهمت چه بر سر من و بهمن آورد. مطمئناً الهام و همسرش، ابراهیم، هم روزگار بهتری از ما نداشتند. چنین تهمت زشتی به بچههای معصوم ما واقعاً غیرقابلتحمل بود.
بهشته که مادری است جوان، و دختر خردسالی به نام شانیا دارد، بسیار نگران مشکلات تربیتی فرزند خود است. او که خود نیز در کودکی مشکلات فراوانی را تجربه کرده نمیخواهد فرزندش هم چون او دچار همان دغدغهها یا مشکلات بیشتری شود. ولی در اولین روز مدرسه شانیا اتفاقاتی رقم میخورد که زندگی شانیا و حتی خود بهشته را بسیار تغییر داده و او و خانوادهاش را با تجربیات بسیار هیجانانگیز و شیرین روبرو میکند ...