از همه عجیبتر ماجرای آن روز بود. مادر نیلی زنگ زده بود که میخواهد سی دی هایی را که به او امانت داده بودم، پس بدهد. نیلی همکلاسی شانیا بود که به او حسادت میکرد و دلش میخواست بتواند مثل شانیا ترانههای کودکانه را بخواند. فکر کردم امانت دادن سی دی هایی که ترانههای کودکانه روی آن ضبط شده باعث میشود که نیلی هم این ترانهها را یاد بگیرد و این حسادتها از بین برود.
بهشته که مادری است جوان، و دختر خردسالی به نام شانیا دارد، بسیار نگران مشکلات تربیتی فرزند خود است. او که خود نیز در کودکی مشکلات فراوانی را تجربه کرده نمیخواهد فرزندش هم چون او دچار همان دغدغهها یا مشکلات بیشتری شود. ولی در اولین روز مدرسه شانیا اتفاقاتی رقم میخورد که زندگی شانیا و حتی خود بهشته را بسیار تغییر داده و او و خانوادهاش را با تجربیات بسیار هیجانانگیز و شیرین روبرو میکند ...