Subscribe
Share
Share
Embed
از وقتی داریوش رفته بود دوباره برگشته بودم به شرایط قبلام. اگر دانشگاه نبودم حتما توی اطاقم بودم و داشتم روی پروژهام کار میکردم. یه روز صبح که امیر و صهبا هم خونه نبودند حدود ساعت ۱۱ صبح زنگ در به صدا در اومد و من آیفون رو برداشتم و پرسیدم کیه که اشکان گفت: «منم پشت در موندم مامانم اینا نیستند.» دلم میخواست بگم منم نیستم ولی ...
دو دانشجو در تهران، امیر و صهبا، به دنبال نفر سومی هستند که با آنها هم خانه شود. یک دانشجوی معماری که مدتهاست در جستجوی خانه است، به شدت از این پیشنهاد استقبال میکند، در حالی که نمیداند صهبا پسر است یا دختر. در ادامه معلوم میگردد که صهبا پسر است، اما مسئله این است که پسریست بهائی