Subscribe
Share
Share
Embed
بعد از یک شب طوفانی در همان مدرسهی شبانه روزی، دایی بهمن یکی از بزرگترین و زیباترین گلدانهای محوطه را شکسته در کف حیاط پیدا میکند. اما متوجه میشود بخشی مهم از آن مجموعهی گل و گلدان و خاک و گیاه سالم مانده که موجب نجات گیاه شده است.
دایی بهمن شاعر است و در نامههایی خطاب به بهار، خواهرزادهی دو سالهاش، از تجربهها و درک و دریافتهای شاعرانهاش از اتفاقات ساده و روزمرهی زندگی با او حرف میزند.