Subscribe
Share
Share
Embed
امروز ویززز خیلی غصه داشت. آخه حسابی دلتنگ سرزمین خودش، خانواده و دوستانش شده بود. اندوه به سراغش اومده بود. همین جمله منو به یاد یکی از کتابهایی انداخت که قبلا خونده بودم. با همراهی مامان کتاب رو برای ویززز خوندیم و به کارهایی فکر کردیم که وقتی اندوه به سراغمون میاد، کمک میکنند که حالمون بهتر شه.
سلام بچّهها
من سپیدار هستم. این برنامهی ماست. من، مامانم و دوست جدیدم، ویززز. هفته ای یک بار، پنج شنبه ها، از خودمون، زندگیمون و فکرهامون براتون تعریف میکنیم. من و مامانم و ویززز عاشق این هستیم که شماها باهامون در ارتباط باشید. چرا؟ چون اینطوری میتونیم با هم دوست بشیم و چی بهتر از پیدا کردن دوستان جدید؟!