Subscribe
Share
Share
Embed
روزی دایی بهمن در باغچهی حیاط خانهای، قایق چوبی کهنهای را پای درختی میبیند. با دلسوزی برای قایق دورمانده از دریا، از این صحنه عکس میگیرد و در فیسبوک میگذارد. اما دیدگاه متفاوت یکی از دوستانش، نگاه او را کاملا تغییر میدهد.
دایی بهمن شاعر است و در نامههایی خطاب به بهار، خواهرزادهی دو سالهاش، از تجربهها و درک و دریافتهای شاعرانهاش از اتفاقات ساده و روزمرهی زندگی با او حرف میزند.