Subscribe
Share
Share
Embed
روزی که من از مدرسه تا خونه رو با آخرین سرعت دویدم. آخه میخواستم حرفهای خانم معلم در مورد روز جهانی حیات وحش و یوزپلنگها رو به مامان و ویززز بگم. همین شد که در مورد حیوانات وحشی، اکوسیستم و این که چه کارهایی از ما برمیاد که به حیات وحش کمک کنیم حرف زدیم. متاسفانه، وسط گفت و گو بودیم که ویززز فهمید قصههای ترسناکی که درختها براش تعریف کردهاند واقعی بوده است.
سلام بچّهها
من سپیدار هستم. این برنامهی ماست. من، مامانم و دوست جدیدم، ویززز. هفته ای یک بار، پنج شنبه ها، از خودمون، زندگیمون و فکرهامون براتون تعریف میکنیم. من و مامانم و ویززز عاشق این هستیم که شماها باهامون در ارتباط باشید. چرا؟ چون اینطوری میتونیم با هم دوست بشیم و چی بهتر از پیدا کردن دوستان جدید؟!